COMMAND6


آنتی حال

مرد خسیسی در یکی از شهر های عربستان زندگی می کرد او تا به حال 30000هزار دینار از پولش را جمع کرد او تصمیم گرفت یک به مسافرت برود،  و کمی از پولش را خرج کند او آذوقه و توشه ی سفرش را جمع کرد که یک لحظه عزراییل اومد جلوش وگفت که حاضر شو می خوام جونت رو بگیرم اون مرده گفت:یک سوم از پولم رو بهت می دم که بزاری برای چند روز زنده بمانم عزراییل قبول نکرد دوباره گفت که یک دوم از پولم رو بهت می دم که بزاری برای چند ساعت زنده بمانم بازم عزاییل قبول نکرد .

«در آخر مرد گفت : ای انسان من اینقدر پول جمع کردم ونتوانستم اینقدر پول را برای یک لحظه زندگی بیشتر خرج کنم .»

در حالی که نفسهای آخرش را می کشید ، مرد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:54 توسط امیررضا عقیلی| |


Power By: LoxBlog.Com