آنتی حال

 (( هدیه کریسمس ))

 دلا داشت گریه می کرد ،چون فقط یک دلار و هشتاد و هفت سنت پول داشت و فردای آن روز کریسمس بود و او با این مبلغ نمی توانست برای شوهرش جیم هدیه ی کریسمس تهیه کند . چشم دلا به ساعت طلای روی میز افتاد . تمام  ثروت آن دو همین ساعت گرانبها بود که از پدر بزرگ به جیم رسیده بود و دیگری موهای بسیار یبا و آبشار مانند دلا بود و این دو چیز تنها داراییشان بود که به آن افتخار می کردند .

او  [ دلا] دلش می خواست یک زنجیر طلا برای ساعت جیم بخرد اما قیمت آن بیست و یک دلار  بود و او به قدر کافی پول نداشت . فکری به خاطرش رسید . به مرکز خرید رفت ، ناگهان تابلویی که روی آن ( اجناس خانم ها ) نوشته بود ، نظرش را جلب کرد . فوراً داخل رفت و پرسید : « آیا شما موهای من را می خرید؟ » فروشنده جواب داد : « با کمال میل خانم » .او توانست موهای خود را بیست دلار بفروشد . حالا دیگر او می توانست زنجیر را بخرد و فوراً آن را خرید و به خانه بازگشت و منتظر ماند تا جیم بیاید .

در باز شد ، جوانی لاغر با کت قدیمی و دستکش های پوسیده که حدوداً بیست و دو سال بیشتر نداشت او[ جیم] وارد شد . جیم بهت زده به موهای دلا نگاه کرد آنقدر تعجب کرده بود که صدای دلا را که چندین بار به او می گفت « کریسمس مبارک » را نمی شنوید .

دلا گفت : « عزیزم موهایم بزودی رشد می کنند ، من به خاطر تو آنها را فروختم .» و خواست تا هدیه ای را که جیم برایش خریده بود را باز کند داخل جعبه یک شانه ی موی بسیار زیبا وجود داشت اما دلا دیگر نمی توانست از آنها استفاده کند اما او غمگین نشد چون می دانست جیم از هدیه ی او بسیار خوشش می آید . وقتی دلا زنجیر را به او داد ، جیم لبخند زو و گفت : « عزیزم من برای خرید این شانه زیبا به قدر کافی پول نداشتم و مجبور شدم ساعتم را بفروشم » بعد دلا را بوسید و گفت : « عزیزم بهتر است که شام را آماده کنی » .


نوشته شده در شنبه 21 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:42 توسط امیررضا عقیلی| |


Power By: LoxBlog.Com